

پیش نویس اول) قبلا جایی خونده بودم که آدمهایی که پیشبینیپذیر هستند برای اطرافیانشان جذابترند. شاید شما هم مثل من اول به جنبه های منفی این موضوع فکر کنید، مثلا این که من می دونم دوستم همیشه توی موقعیتهای سخت شروع به غرغر کردن می کنه باعث می شه برای من جذابتر باشه؟
پیش نوشت دوم) توی زندگیم چندین و چند دوست داشتم که زمانی که کاری می کردن که با انتقاد دیگران روبرو میشد یا موقع تصمیم گرفتن برای کاری که مخالفها و موافقهای خاص خودش رو داشت می گفتن : ” می خوام خودم باشم”.
بارها و بارها با خودم فکر کرده بودم این “خود بودن” یعنی چی؟ و امروز می خوام حاصل تاملاتم رو با شما در میون بذارم:)))
فکر می کنم خود بودن یعنی من برای خودم یک سری ارزش تعریف کردم، این ارزشها می تونه شادی، متانت، مورد توجه بودن، صمیمیت، ارزش های دینی و …. باشه، از طرف دیگه اولویت این ارزشها برای من کاملا روشنه. به طوری که حاضرم در صورت لزوم، دومین ارزشم را فدای اولی کنم و سومی را فدای دومی و به همین ترتیب.
وقتی می تونم بگم خودم هستم که بر اساس ارزشهای خودم و طبق اولویت اونها رفتار کرده باشم.
اینطور میشه که وقتی من و دوستم و دوستش توی خیابون بلند بلند می خندیم، هرکدوم می تونیم احساس متفاوتی نسبت به رفتارمون داشته باشیم.
شاید خیلیها اعتقاد داشته باشند که آدم بهتره همیشه خودش باشه. اما به نظر من این موضوع یک پیش نیاز ضروری داره، اون اینه کهخودِ درستی برای خودش تعریف کرده باشه، که طبعا زیر بنای او شناخت و اولویت بندی درست ارزش ها است.
هرچند تعریف و اولویت بندی این ارزش ها برای هر کسی متفاوته؛ اما من کلا زیاد نسبی گرا نیستم و معتقدم لابد درست و غلطی هم وجود داره.
پی نوشت اول) دیالوگ هایی توی فیلم آتش بس ۲ بود که به همین موضوع اشاره می کرد، من خیلی دوسشون داشتم، قبلا اینجا نوشتمشون.
پی نوشت دوم) دوستانم رفته بودند سینما و یک فیلم از اینهایی که یک پسر چشم رنگی عاشق یک دختر لوس میشه و صجنه هایی داره که از دید نویسنده و کارگردان احتمالا طنز تلقی می شه دیده بودند.
پرسیدم فیلم چطور بود؟ گفتند : بد نبود اما تو اگر میدیدی دوست نداشتی.
خوشحال شدم که ارزشهای من برای دوستان نزدیکم روشنه. بودند در زندگیم کسانی که حتی خودشان هم نمی تونستند موضعشون رو در برابر موضوعات مختلف حدس بزنند.