

1.
عمه م یه سخن نغزی داره با این مضمون که یه زن بیوه می تونه بچه ها رو توی تل خاکستر جمع و جور کنه و به یه جایی برسونه اما مردی که زنش مرده حتی تو قصر جواهرم نمی تونه خانواده رو حفظ کنه ( البته عمه جان در قالب دوتا جمله شسته رفته و خیلی آهنگین و زیبا این مفهومو می رسونه که من چون الان دقیقش یادم نیست مجبورم تو یه پاراگراف به زور مفهومی که می گه رو توضیح بدم:)).
2.
یه تفکری مرسومی هست خصوصا بین آدمایی که سنتی ترن که قبلنا خیلی بنیان خانواده ها بهتر بوده، نشون به این نشون که طلاق کمتر بوده، یکم اذیت می شم از این دیدگاه.
3.
یه مطلبی اتفاقی به چشمم خورد در مورد وضعیت طلاق توافقی توی 6 ماهه اول سال 99.
اون طور که «بهزاد وحیدنیا» مدیرکل دفتر مشاوره و امور روانشناختی سازمان بهزیستی کشور گفته بود چندتا دلیل هستن برای طلاق توافقی که بیشترین تکرار رو دارن.
بعضی دلیلاش گنگ بود برام، اختلاف فرهنگی مثلا. خب خیلی کلیه، به این آسونی نمی شه فهمید دقیقا یعنی چی.
بعضیاشم جوری بود که نمی شد هیچکدوم از طرفین رو مقصر بدونی؛ مثلا اختلاف سنی. خب نمی شه کسی رو مقصر دونست که چرا چند سال دیر و زود به دنیا اومده. فقط می شه قبلش خوب سنجید که آیا ما دوتا با این اختلاف سنی می تونیم با هم زندگی مشترک خوبی داشته باشیم یا نه، که خب طبق این آماری که منتشر شده ظاهرا خیلی از زوجا اشتباه می سنجن اینو.
اما بعضی از دلیلاشو وقتی می دیدم، ناخودآگاه یه مرد میومد جلوی چشمم که با اون ویژگی و اخلاقش کارِ خانواده رو به طلاق کشونده بود.
مثلا به نظرتون «بددهنی» چقدر می تونه بین زن ها شایع باشه؟ چندتا طلاق داریم که علتش بددهنی زنِ زندگی باشه؟ یا مثلا تو مخیله تون می گنجه که علت طلاق، «بیکاری» خانم خونه باشه؟
4.
قسمت تلخ تر ماجرا وقتی میاد جلوی چشمم که به این فکر کنم که این تازه اطلاعات مربوط به طلاق توافقیه. چه بسیار زن هایی که اسیر زندگی با یه مرد معتاد یا بی بندوبار هستن اما نظام قانونی مردسالار کشور ما، به اونا حق نمی ده که طلاق بگیرن.
«معتاده که معتاده خانم، برو زندگیتو بکن»
«روابط نامشروع داره؟ می تونی ثابت کنی؟ برو ببین چی کم گذاشتی…»
4.
نمی خوام فمنیستیش کنم، از تمام این مکتبای پوچ و یک جانبه بدم میاد ولی نمی دونم چرا هرکاری می کنم نمی تونم از زهر اعتراض زنانه توی حرفام کم کنم، به این وضعیت که نگاه می کنم به نظرم این افتخار نیست که به گذشته نگاه کنیم و از این که آمار طلاق پایین بوده کیف کنیم. خیلی از مادربزرگای ما داشتن زجر می کشیدن ولی عرف و سنت و شرایط جوری بوده که حتی فکر طلاق هم به ذهنشون خطور نمی کرده و باید می سوختن و می ساختن.
همین الانشم باز نگاه می کنی می بینی کمترین آمار طلاق، مربوط به استانایی تو کشوره که سنت و تعصب هنوز توشون خیلی پررنگه. اونجاها یعنی الان پر از خانواده های خوشحال و خوشبخته؟ افتخار کنیم؟
من نمی گم الان خوبه. می دونم طلاق خیلی بده، می دونم خیلی وقتا باید موند و ساخت، می دونم زنِ خوبِ فرمانبرِ پارسا / کند مرد درویش را پادشا، می دونم جدایی باید آخرین راهکار باشه؛
اما وقتی به این فکر می کنم که خیی از جدایی ها دقیقا از جایی شروع می شن که یه زن، حقوق اولیه انسانیشو طلب می کنه واقعا غصه م می شه.
البته من توی این قضیه خود زن ها رو کم مقصر نمی دونم، هم زن هایی که بدون نگرش درست و مهارتای کافی وارد زندگی مشترک می شن و هم زن هایی که در مقام مادری، نمی تونن پسر و دختری تربیت کنن که بعدها خانوده ای رو به بدبختی نکشونه.
5.
متاسفانه جهان بینی امروزم یه مدل فکری دردناک به من ارائه می ده که اینه:
« برعکس چیزی که خیلی ها می گن و توی جامعه پذیرفته شده س ، در مورد این که پشت سر هر مرد موفقی یه زن هست و فلان و بهمان. من توی زندگی واقعی هر خانواده موفق و سرآمدی رو که می بینم (حتی موفق به اون معنای کلمه هم نه، یه خانواده نرمال و رو به جلو) معمولا یه مرد درست و حسابی در نقش همسر-پدر داره.
تو خانواده هایی که مرد خوبه، زندگی خوبه. جاهایی که مرد بده، زن باید خودشو نابود کنه تا شاید فقط بتونه بچه ها رو نجات بده.»
6.
حس می کنم حرفام یه خامی واضح داره، بذارین به حساب تجرد و نداشتن تجربه توی زندگی مشترک. ولی اگه فکر می کنین کلا دارم اشتباه می زنم برام توضیح بدین. واقعا خودمم خوشحال می شم اگه کسی بتونه بهم ثابت کنه طرز فکرم اشتباهه چون الان واقعا بر این باورم که غول های قصه زندگی مشترک، اکثرا مَردَند.